شد ملک فارس باز به تاييد کردگار

شاعر : عبيد زاکاني

خوشتر ز صحن جنت و خرمتر از بهارشد ملک فارس باز به تاييد کردگار
اقبال کرد باز بر اين مملکت گذاردولت فکند سايه بر اطراف اين مقام
بگشاد شاهبال سعادت بر اين ديارسيمرغ ز آشيان عنايت ز اوج قدس
در بوستان دهر گل خرمي به بارباز آمد از نسايم و الطاف ايزدي
دلهاي نااميد کنون شد اميدوارجانهاي غم‌پرست کنون گشت شادمان
شاه عدو شکار جهانگير کامکارکز سايه‌ي عنايت سلطان تاج‌بخش
«آن بيش ز آفرينش و کم ز آفريدگارجمشيد عهد خسرو گيتي جمال دين
از سايه‌ي مبارک مخدوم نامدارتشريف يافت صدر وزارت به فال سعد
آن تا هزار جد و پدر شاه و شهريارخورشيد آسمان وزارت عميد ملک
وي آسمان مهابت خورشيد اقتداراي مشتري عطيت و ناهيد خاصيت
وي ذات تو نتيجه‌ي الطاف کردگاراي عنصر تو زبده‌ي محصول کاينات
بحري به گاه کوشش و کوهي گه وقارابري به گاه بخشش و کاني به گاه جود
تا ملک چين بتازد و تا حد زنگبارکلک تو مسرعيست که هردم هزار بار
اسميست او ز بحر بنان تو مستعاراين ابر را که فيض به هر کس همي رسد
کان قطره‌اي دو بخشد و اين در شاهوارنه ابر را کجا و بنان تو از کجا
تا باشد اين طريقه ز داعيت يادگارشاها در اين ميان غزلي درج ميکنم
اي ترک نازنين من اي رشگ نوبهارگل باز جلوه کرد بر اطراف جويبار
خرگاه ساز کن که بهشتست مرغزاراز خانه دور شو که کنون خانه دوزخست
با ارغوان طرب کن و با لاله مي گساربا غنچه شو مصاحب و با ياسمن نشين
يا توق خواه شيره بنه چرغتو بيارگل ريز و مطربان بنشان انجمن بساز
پائي بکوب و دست بزن کاسه‌اي بدارطرف کلاه کج کن و بند کمر ببند
شادان ز روي عربده بشکن سر خمارنازان به ترکتاز فرو ريز خون مي
در ملک جان به غمزه‌ي جادو فکن شکاربر خيل دل ز طره‌ي هندو گشا کمين
ما و شراب و شاهد و رندي آشکارصوفي و کنج مسجد و سالوسي نهان
امشب نيم ز روي خيال تو شرمسارهرگز خيال روي تو از جان نميرود
آخر نگاه کن به جفاهاي روزگاربر خستگان جفا و ستم بيش از اين مکن
دست عبيد و دامن لطف تو زينهاردامن ز صحبت من بيچاره در مکش
تا چرخ تيز گرد کند بر مدر مدارتا از فلک بتابد اجرام مستنير
« اي کاينات را بوجود تو افتخار»بادا وجود قدسيت ايمن ز حادثات